!!
نمیدانم چرا رفتی؟
نمیدانم چرا شاید خطا كردم
و تو بی آنكه فكر غربت چشمان من باشی
نمیدانم كجا؟تا كی؟برای چه؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید
و بعد از رفتنت یك قلب دریایی ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاكستری گم شد
و گنجشكی كه هر روز از كنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار كسی حس كرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم
مرد
كسی حس كرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی كرد
كسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنكه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد!
ببین كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید
كسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من در حالتی ما بین اشك و حسرت و تردید
كنار انتظاری كه بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یك دل
میان غصه ایی از جنس بغض كوچك یك ابر
نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كرد

نظرات شما عزیزان:
|